سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان
که من از شعله پروایی ندارم
یک شب تا سحر مهمان ما باش
که من امید فردایی ندارم
برادر جان سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل میرسم می بویم او را
گل من یک نشانی در بدن داشت
یکی پیراهن کهنه به تن داشت